5/08/2010

باقی مانده تکه هایم از چشمانت جاریند
شاید این آخرین اشک هایت باشد
من دارم تمام می شوم
و چه اقبال بلندی که چشمانت را
- که می دانی چقدر دوستشان دارم-
از من دریغ نکردی

4/22/2010

پرده خاموش

.شاید دارم به آخرین پرده تصنیف عشقم نزدیک می شوم
پرده خاموشی...
«شوری» که گوشه «صبا» داشت انگار «دشت» می شود

7/22/2008

به خاطر هامون... به خاطر هامون

از نو برایت می نویسم
حال همه ی ما خوبست ،اما تو باور مکن
...
،بی قرارم
،می خواهم بروم
،می خواهم بمانم
،دارم در ترانه ای مبهم زاده می شوم
...
،گاهی اوقات مجبورم حقیقتی را پس گریه های بی وقفه ام پنهان کنم
...
،می خواهم به جایی دور خیره شوم
،می خواهم سیگاری بگیرانم
می خواهم یک لحظه به این لحظه بیاندیشم
...
آسوده باش
،حالم خوبست
،فقط در حیرتم
،که از چه هوای رفتن به جایی دور
هی دل بی قرارم را پی آن پرنده می خواند
...
،حالا دیدار ما به نمی دانم آن کجای فراموشی
،دیدار ما اصلن به همان حوالی هر چه با دا باد
،پس با هر کسی از کسان من از این ترانه ی محرمانه سخن مگوی
،نمی خواهم آزردگان ساده ی بی شام وبی چراغ
.از اندوه اوقات ما باخبر شوند
،نه...، دیگر فراقی نیست
،حالا بگذار باد بیاید
،بگذار از قرائت محرمانه ی نامه ها و روءیاها مان شاعر شویم
،دیدار ما و دیدار دیگرانی که ما را ندیده اند
،دیدار ما به همان ساعت معلوم دلنشین
،تا دیگر آدمی از یک وداع ساده نگرید
!تا چراغ و شب و اشاره بدانند که دیگر ملا لی نیست
...
...باران می آید...،هوا ابری ست
تو می گفتی: با آسمان ابری، زیر باران عاشق می شوی
و من همه ی روزهای ابری به همه ی عشق های بارانی تو فکر می کنم
یادت هست می خواندیم: سلا م! حال همه ی ما خوبست ،...یادت هست گفتی: عاشق باش، ولی مراقب حالت باش. این روزها حال همه ی ما خوبست
.اما تو باور مکن

7/01/2008

6/16/2008

...و اما من
پاهایم را در باغچه خواهم کاشت؛
هرچند می دانم سبز نخواهم شد و هیچ پرستویی در دستان جوهرینم
تخم نخواهد گذاشت؛
تنها به این امید
که شاید گذر زمان مرا تبدیل به مترسکی بی آزار گرداند
و اسکلت پوسیده شانه و سینه ام
.لانه ای برای کلاغ ها شود

5/24/2008

گر ز حال دل خـبــر داری بگو
ور نشـــانی مخـتصـر داری بگو
مرگ را دانم، ولی تا کوی دوست
راه اگر نزدیک تر دانی بگــو

5/21/2008

همیشه به دنبال سخت ترین ها، پر سرو صداترین ها
و پر رنگ ترین ها ایم؛ غافل از این که خوبی همیشه
.ساده، آرام و بی رنگ می آید

4/07/2008

...آهای عشق! صورت آبی ات ، پیدا نیست

12/01/2007

درخت را به نام برگ
بهار را به نام گل
ستاره را به نام نور
کوه را به نام سنگ
دل شکفته ی مرا به نام عشق
عشق را به نام درد
... مرا به نام کوچکم صدا بزن

11/29/2007

براي انسان هاي بزرك هيچ بن بستي وجود ندارد
زيرا بر اين باورند كه : يا راهي خواهم يافت؛ يا خواهم ساخت

10/13/2007

پاییـــــز

شب هـای ملال آور پاییـــــز است
هنگام غزل های غم انگیــــز است
گویی همه غم های جهــــــان امشب
در زاری این بارش یکریــــز است
ای مرغ سحــــر ناله به دل بشکن
هنگامه آواز شــــــــباویز است
خاکســتر خاموش مبیــــــن ما را
باز آ که هنوز آتش ما تیــز است
این دست که بر گـــردن ما کردند
هش دار که با دشنه خـون ریز است
برخیــــــز و بزن بر دف رسوایی
فسـقی که در این پرده پرهیز است
سهــل است که با سایـه نیامیزند
ماییم و همین غم که خوش آمیز است

9/13/2007

...پاواروتی اسطوره تنور جهان درگذشت. لحظاتی را با او سپری کنیم

8/16/2007

.در قرون وسطا خدا، خدا بود
آنگاه در دوران روشن فکری و مدرنیسم، عقل خدا شد، و امروزه
.یعنی در دوران پست مدرنیزیم،هیچ خدایی وجود ندارد
ریچارد رورتی

8/15/2007

من که هم فلسفه و هم عرفان تدریس کرده ام، عمری را در دل این تعارض
زیسته ام.و در شاگردانم به خوبی نگریسته ام
که نهایتا به کدام سو می روند،کمتر دیده ام که کسی
.تاب این کشمکش را بیاورد و هر دو وزنه را باهم بردارد
.غلبه نهایتا یا با عقل بود یا با عشق
.و عشق اغلب تواناتر بود

دکتر سروش

6/29/2007

آسمان مثل شير بريده ای است که جا به جا، رگه های خون تويش دويده باشد. روشهر، انگار که سرپوش گذاشته اند. يک سرپوش مفرغی. خورشيد اصلاً رحم ندارد. روز به روز به زمين نزديک تر می شود. روز به روز بزرگ تر و داغ تر می شود
بخشهایی از رمان هم سایه ها نوشته احمد محمود

4/23/2007

همرااه شو عزیز
همرااه شو عزیز
تنهاا نمان به درد
کین درد مشترک
هرگز جدا جدا، درمان نمی‌شود

دشواار زندگی، هرگز برای ما
دشواار زندگی، هرگز برای ما
بی رزم مشترک، آسان نمی‌شود

تنها نمان به درد
همرااه شو عزیز
همراااه شو
همراااه شو
همرااه شو عزیز
همراااه شو عزیز
تنهاا نمان به درد
کین درد مشترک
هرگز جدا جدا، درمان نمی‌شود

دشوار زندگی، هرگز براای مااا
دشوار زندگی، هرگز برای مااا
بی رزم مشترک، آسان نمی‌شود

8/31/2006

گل ها به کجا رفتن؟
.گل ها رو دخترا چیدن
دخترا به کجا رفتن؟
.دخترا شوهر کردن
شوهرا به کجا رفتن؟
.شوهرا به سربازی رفتن
سربازا به کجا رفتن؟
.سربازا به گورستون رفتن
گورستون چی شد؟
...گورستون رفت و تبدیل شد به گل

5/13/2006

همیشه می گویند فلانی چقدر سریع دکترا گرفت یا چقدر با هوش است
...یا پولدار یا خوش تیپ
،کسی نمی گوید فلانی چقدر صدای خوبی دارد
،یا چقدر خوب رو پایی می زند یا چقدر خط زیبایی دارد
.یا حتا چقدر سیب دوست دارد یا از سیگار متنفر است

4/27/2006

،هرآن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
.بر او نمرده به فتوای من نماز کنید

3/31/2006

.دير دوستت داشته ام
زيبايی ای چنان کهن
.زيبايی ای چنين نوين
!دير دوستت داشته ام
...چسان که تو در اندرون من بودی و من از خود برون
در بند هر آنچه جز تو ,جز نيستی نيست
,آنک که مرا فرا خوانده ای ندايت گوش ناشنوايم را پرده دريد
...جلالت کوری چشمم را شکافت

2/24/2006

فيزيک دان با شرف کسی است که خود را در تقابل با
.عرفان و ادب و هنر و ... می کشد

2/13/2006

!ببین چگونه دست تکان می دهم
.انگار مرا برای وداع آفریده اند

1/31/2006

.هیچ صلحی در جهان وجود ندارد
.انسان جنگ طلب همواره دنبال جنگ است
.اگر همه جا صلح برقرار باشد، خودش را به مبارزه می طلبد

نیچه

1/12/2006

:يک مثل لاتينی ميگويد
«.اگر يک کار را با تاخير انجام دهی، در همه کارها تاخير خواهی کرد»
.اما برای دوست داشتن گفته اند که هيچ گاه دير نيست و نيز... همواره دير است
،اگر نقيض گويی در امر عشق جايز شده است
نقص نه از عشق است، نه از معشوق؛
،مقصر شايد ساعت عاشق باشد که درست کار نمی کرده
يا سرش که زياد شلوغ بوده
و يا تنش که کمی می تنيده و راه دلش را می زده و... خلاصه، به هر علت يا دليلی
، موج زمان بر او «سنگين می گذشته» و سر قرار تشريف نياورده است
"مگر نه که ولتر گفته بود: "اگر ساعت داشته باشيد، خدا را داريد!؟

11/06/2005

.لئوناردو در کشیدن صورت مسیح باز مانده بود
...روزها و ماهها
،بر حسب اتفاق مردی را دید با چهره ای روشن و نجیب، عیسی وار
.او را به کارگاه خود آورد و از روی او طرح های زیادی کشید
.صورت عیسی تمام شده بود
.اکنون باید صورت شیطان را می کشید
.وقت زیادی تا موعد تحویل نقاشی به کلیسا نمانده بود
.مرد ژنده پوش مست و خمیده ای را در جوی آبی پیدا کرد
.او را نیز به کارگاهش آورد
:ژنده پوش با دیدن نقاشی نیمه تمام ، با تعجب فریاد زد
،من این نقاشی را قبلا دیده ام، چند سال پیش زمانی که نیرومند و زیبابودم"
".مرد هنرمندی مرا به اینجا آورد و طرح عیسی را از صورت من کشید

10/31/2005

چند روزی از عمر برنارد شاو باقی مانده بود
، که منتقدی پیش او آمد و گفت: شما انسان خوبی هستید
. فقط یک اشکال بزرگ دارید آن هم اینکه زیاد به دنبال مال دنیا ئید
.شاو در پاسخ گفت: هر کس در زندگی به دنبال چیزیست که آن را ندارد

10/29/2005

،پدر بزرگ من موهایش سفید شده
،او کلاهش را فراموش می کند
...عصایش راو داروهایش را
امروز صبح پدر بزرگ یادش رفت
.چشمانش را باز کند

10/22/2005

اگه شير بياد، ميرم دنبالش
...اگه خط بياد ، نمی دونم
،سكه رو پرتاب كردم
،رفت بالا و چرخيد
.رفت بالاي بالا، رفت و خورشيد شد

10/10/2005

پشت دیوار همسایه
یک گردو زیر خاک پنهان کردم
برمیگردم و درختم را بر می دارم
...درخت
.این یادگار کودکیم

10/09/2005

فعلا به دنبال كسى ام كه بدون اون نتونم به زندگيم ادامه بدم